اشعار طنز (دزد بازار)
دزد بازار :
همه اطراف و ابناي وطن دزد !
تو دزد و بچه ات دزد است و من دزد !
نه تنها «حاج رحمان» كرد ه دزدي !
مهندس،دكتر و «حاجي حسن » دزد !!
قطاري سوي بندر رفت و ديد م
كه دارد مي رود چندين ترن دزد !!
فشار آورد فقر لامروّت
در آمد «نازنين » و « يا سمن »دزد !
نه تنها «بچه دزد »اينجا فروان
شد ه ،باشد «طلا» و «پيرزن » دزد !
به من مي گفت :من قانونگذارم !
بدان كه هست آن قانون شكن دزد !!
پراز انديشه ي دزد ي به حج رفت
نشد آد م به وقت آمدن ، دزد !!
ربود ه دختري را پس پريشب !
ميان كوچه «پيكان لگن دزد »!!
نمي دانم شمارا از كجاها ؟!!!
مرا سرويس كرد ه از دهن ، دزد !!
روايت گشته :«در يك روستايي
تجاوز كرد ه بر مرد ه،«كفن دزد »!!
علاوه بر قسم ها و دروغش
بداند صدهزاران فوت و فن دزد !
كسي كه گفته :«دزدي هست مذ موم »!
بدان كه هست ايشان غالبن ! دزد !!
دهانش مي شود سرويس اينجا
بيايد روزي از شهر پكن ،دزد !!
ربود ه شعر ما و دوستان را
نهاده توي وبلاگش «سخن دزد »!!




